براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود
از گذشتـــــــــــه های من چیزی نپــــــــــــرس...
ازاینکه چگونه زیستــــــــــه ام
با چه کسانی خندیــــــــــــده ام
..وبغضهــــــــای پنهانی ام را بر خیسی کدام بالش خوابانده ام...
سکــــــــــــوت کن..
به من که میرسی سکــــــــــوت کن...
نه از بهشــــــــــت ونه ازباران بهاری...
چیزی نگو...!!
بهــــــــــــارهای رفته ام را که بشماری
خواهی دید
بهشــــــــــت درمن شکل دیگریست...
برگـــــــــــهای خزان زده...
بوران های بی وقفـــــــــــه...
رودهای بی روح....
بهشت در من شایــــــــــد..!
*...بهشــــــــــــــت پاییـــــــــــــــزی ست...*
جمعه 4 مهر 1393 ساعت 21:46 |
بازدید : 410 |
نوشته شده به دست raspina |
(نظرات )
حالا بگذریم كه این بار هم، درد دل پاییزی ما به آواخر شهریور افتاد ... اما لاقل تو دیگر مجبور نیستی پنجره تابستان را طوری ببندی كه دل آفتابی اقاقیا از احتمال هر سایه سرگردانی كه شبیه من راه می رود، آزرده شود
دیگر نه آهی ... نه راهی ... نه قاصدی ... نه قاصدک ...